بی شک هر کار و اندیشه ای که در مسیر انسانیت و حقانیت انجام پذیرد جاودانه می شود و...
پایگاه خبری فریاد شرق / کاظم شیبانی
بی شک هر کار و اندیشه ای که در مسیر انسانیت و حقانیت انجام پذیرد جاودانه می شود و آنان را که در پی بیدارین مجذوب خویش خواهد ساخت.
قیام اباعبدالله الحسین بزرگترین نمونه از این دست کارها و اندیشه هاست، نهضتی بال و پر گرفته بر شاخسار درخت ایمان و انسانیت که نهضت های بزرگی در طول تاریخ وام گرفته و مدیون آنانند.
دهم محرم سال ۶۱ هجری،سرزمین نینوا...
اجازه که صادر شد بدون لحظه ای درنگ مشک را برداشت تا آخرین درخواست امیرش بر زمین نماند
علمدار به سوی فرات تاخت تا حماسه ای بزرگ خلق کند
در میان دعا و امید کودکان به تاخت می رود
می رود تا در دل تاریخ به یادگار ماند وفاداری سپهسالاری که حکایت سقائیش تا ابد اشک را مهمان چشم ها خواهد کرد
لشکریان را کنار زد و پا به فرات گذاشت
دستانش را در آب فرو برد تا مشک را پر آب کند
چه سرکش شده ای نفس
و چه بی وفایی فرات که عطش و تلزای کودکان را نمی بینی
ترس لشکر دشمن را فرا گرفت
اگر عباس آب به خیمه ها برساند دیگر امانی برایمان نخواهد بود
جان بدهید اما نگذارید فرزند بوتراب امید به خیمه های حسین برساند
در این سو دشمن در میان اضطراب هم قسم شد به هر قیمتی مانع رسیدن عباس به خیمه های اباعبدالله شود
در سوی دیگر شیرمرد ام البنین با آرامشی خاص مشک را از آب پر ساخت
باید بهترین تصمیم گرفته شود و همیشه آنان که خبره و کاربلدند همه ی جوانب را می اندیشند
استاد رزم است و کاربلد
در چنین لحظاتی باید نشان دهد که بی دلیل نیست علمدار لشکر خون خداست
باید نشان دهد ترس دشمن از او بی دلیل نیست
مشک را به پشتش حمایل کرد و سپرش را روی مشک بست
شیرمرد حیدر خوب می داند برگشت به خیمه ها برایش آسان نخواهد بود و باید بارانی از تیرها را بگذراند
خیالش که از مشک آسوده شد اسبش را سوار شد و به سوی کودکانی که به آنها قول آب داده بود راهی شد
کودکانی که در حرم دست هایشان به آسمان بود تا عمویشان بازگردد حتی بودن آب
عباس به تاخت می رفت و بارانی از تیر به سویش در حرکت
شدت تیرها بالا بود و در این بین غیرت و همت عباس بی نظیر
اینگونه نمی شود عباس را از پای درآورد
هر کس چاره ای اندیشید و امان از روبه صفتی
سپر آماج تیرها شده بود و دیگر استحکامی برایش نمانده بود
عباس سرعتش را بیشتر کرد و دشمن عرصه را تنگ تر
عرصه تنگ تر و تنگ تر شد و شدت تیرها بیشتر و بیشتر...
انتهای قصه را همه می دانیم
نه دستی،نه چشمی و نه مشکی
بارها و بارها این را شنیده ایم اما هنوز به خوبی نمی دانیم برای چه دست داد و چرا فرقش شکافته شد؟
دستانش بر خاک افتاد و خونش جاری شد
تا دست ما در جیب بیت المال نرود
در کشاکش نبرد قلبش با هر طپش مالامال از یاد طفلان شد
تا قلب ما در حسرت دینار لحظات را سپری نکند
فرقش شکافته شد تا بوی درستی و ایمان دنیا را فرا گیرد
لحظه ای دچار تردید نشد و خود را به امان نامه نفروخت
تا دین ما بوی غم منصب و نان ندهد...