از اونجایی که تو شهر محل زندگی من دو دوتا پنج تا... نه ببخشید پنجاه تا می شه و برا دیده شدن از عینک اغراق استفاده می کنن یه شب که تنها بودم...
پایگاه خبری فریاد شرق
از اونجایی که تو شهر محل زندگی من دو دوتا پنج تا... نه ببخشید پنجاه تا می شه و برا دیده شدن از عینک اغراق استفاده می کنن یه شب که تنها بودم گوشه ی حیاط نشستم، نفس عمیقی کشیدم تا دیافراگم رو آماده کنم، بعدش با یه لبخند یه سیگار کنار لبم گذاشتم و عازم جاده های تفکرات شدم برا کشف راه های مدرن در چشم بودن و کلاس گذاشتن و در نهایت کسب مختصری درآمد حلال.
در جاده های تفکراتم پیش می رفتم و غرق دود بودم که پناه بردن به هنر رو، راه چاره دیدم، چه هنری، گویندگی، با چه مدرکی، فن بیان، با چه مدت سابقه، ۲۵ سال، آره خیلی عالیه اما احساس کردم کامل نیست و چند جاش هنوز لنگ میزنه... این شد که کف حیاط دراز کشیدم و به یه فکر عمیق فرو رفتم، انگشتای پام رو چند باری تکون دادم آخه از بزرگی شنیده بودم هر وقت خواستی خون به مغزت برسه این کار رو انجام بده انصافاً موثرم بود. خون به مغزم پمپاژ شد و پازل ناقص کار هنریم رو کامل کرد.
چه دوره ای برگزار کنم؟ صفر تا صد فن بیان، گویندگی، مجریگری، سخنرانی، دوبلوری و فریاد با صدای آهسته. چند تا مدرک هم باید برا خودم کنار بزارم، اولویت رو هم صد در صد خودم و منافع ام قرار میدم نه خواست شرکت کنندگان و پیشرفت و یادگیری اون ها، آخه چیزی که مهمه خودمم نه اونا، به قول معروف این دیگ فقط باید برا خودم بجوشه.
یه کم دلهره سراغم اومد شاید نتونم این کار بزرگ رو انجام بدم اما یهو به خودم نهیب زدم، چرا نشه؟ مگه فنی و حرفه ای تو شهرستان چطور مدرک و مجوز آموزشگاه میده؟ با چه سطح علم و توانایی؟ با چقدر قدرت انتقال دانش و تخصص؟ تو هر چی باشی تواناییت از اونا و خیلی از مدعیا این زمینه بیشتره،
این شد که با یه قوت دل کاذب شدت جو رو بیشتر کردم و کمی نمک دیگه به آش خیالاتم اضافه کردم.
فقط ای کاش می تونستم فیلم این توهمات رو اکران عمومی کنم که متاسفانه نمی شه آخه سالنی برا این کار تو بردسکن وجود نداره، نه اینکه وجود نداشته باشه اتفاقاً دو تا سالن هست. یکی تو فرهنگسرا و یکی تو ارشاد اما استفاده از این دو سالن برا همه آزاده بجز هنرمندا آخه این دو سالن رو برا کارای هنری نساختن که... بگذریم. پازل کارم رو که تموم کردم. متن تبلیغاتم رو نوشتم.
متن تبلیغاتم که کامل شد فرستادم تا دوستم نظر بده. بعد از چند دقیقه برام ویس فرستاده بود که: تو مگه چند سالته که حرف بیست و پنج سال سابقه زدی!؟ بیست و پنج سال پیش تو هفت سالت بوده بچه و نمی دونستی دست چپ و راستت کدومه.
براش نوشتم: ساده، خودم می دونم چند سالم بوده و سابقه ام از هفت سالگی شروع نشده اما مردم که نمی دونن. دوستم دیگه هیچی نگفت شایدم یه لبخند کوتاهی زده و با خودش گفته عجب داغونی هستی تو.
شاید شما هم بعد از خوندن متن همین حرف رو بزنید اما بهتره بدونید من مدتیه این کار رو اجرایی کردم و اتفاقاً کارم با استقبال هم مواجه شده. شعارمم اینه بی زبان بیا، پر زبان برو. کی به کیه دو دوتا پنجاه تا.